آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

من و پسرم آریا

خرم کوه ، خرم صحرا ، خرم دَشت خرم آنانکه این آلالیان کَشت

گلستان جای تو ای نازنینم  -- مو در گلخن به خاکستر نشینم چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا -- چو دیده واکرم جز تو نوینم                                                                                            ...
27 آذر 1391

رابطه بین قند و خود خواهی

میدونید رابطه بین قند و خودخواهی چیه ؟  یه شب مثل همه شب های دیگه وقتی که دو تا چای قند پهلو می ریزم و میام که با همسر گرامی میل کنیم و یک عدد آریا که میاد و مثل همیشه از هر ترفندی استفاده می کنه که بتونه یه قند برداره و گاهی ما هم کوچکترین قند رو پیدا کنیم و در مقابل اصرار های زیادش بهش بدیم و بعدش هم در مقابل درخواست دوباره اش مقاومت کنیم و کلی هم توصیه و نصیحت کنیم که قند بده - قند خوب نیست - تو گلوت می پره - دندونات خراب میشه بعد جلوی چشمهای مبهوتش خودمون با خیال راحت بشینیم و چای قند پهلو  بخوریم !!!! این رابطه بین قند هست و خود خواهی الان ما الگوی خیلی مناسبی برای پسرکمان هستیم ؟  توی خونه هیچ وقت قند در دس...
12 آذر 1391

از شیر گیرون ( گذشت از روزهای زیبا و تکرار نشدنی شیر دادن )

همه لحظات بودن تو رو حتی از اولین روزی که حس کردم اومدی هیچ وقت فراموش نمی کنم به خوبی یادم هست که یه روز صبح بیدار شدم و متوجه شدم س ی ن ه هام به طرز عجیبی بزرگ شدن یادم هست روزی که صبح زود بیدار شدم و با شوق تست کردم ببینم خبری از تو هست یا نه ؟ و تمام دو دقیقه ای که می بایست صبر می کردم که مشخص بشه تمام تنم می لرزید و وقتی مثبت شد به وضوح متوجه شدم که ضربان قلبم دو برابر شده - تند تند میزد - پاهام سست شده بود و نمی تونستم روی پام بایستم اینقدر خوشحال شده بودم که نفسم بند اومده بود با اینکه هیچ دوره انتظاری برای اومدن تو تا قبل از اون نداشتم و تو با اولین خواستن اومدی یادم هست اولین باری که توی بیمارستان توی اتاق عمل دیدمت و صدای گ...
8 آذر 1391

این 24 ماهگی تا 25 ماهگی چه خبرا بود ؟!

12 آبان امسال خیلی تاریخ خوبی از آب در اومده بود - یک روز جمعه که فرداش هم عید غدیر خم بود همه چیز عالی و مهیا بود تا یه تولد به یاد موندنی برای دو سالگی آریا داشته باشیم اما خوب همه چی دست به دست هم داد تا نتونیم به موقع دو سالگی رو جشن بگیریم و قرار شد هفته بعد گرفته بشه اما دقیقا دو شب قبل از تولد بود ، آخر شب داشتم باهاش بازی می کردم که احساس کردم بدنش گرمه ، دستاش رو گرفتم و گفتم مامان حالت خوبه ؟گفت خوبم اما من می دونستم که کمی تب داره - نیمه های شب بود که با صدای ناله اش بیدار شدم وای که چه شب بدی بود ، برای اولین بار اینطوری مریض شده بود و تب داشت ، سریع پا شدیم و از رخت خواب بیرونش آوردیم و دست و پاش رو خنک کردیم ولی تا صبح گر...
8 آذر 1391

دو سالگی ، خیلی خوش اومدی

12 آبان هر سال برای ما طلائی ترین روز سال هست هر سالی که روزها و ماهها ورق می خورن و دوباره به 12 آبان می رسیم برای ما خوشایند ترین روز ساله ، مهمترین عید زندگی ما در واقع عید نوروز نیست ، برای ما سال جدید یعنی 12 آبان هر سال یک سالگی - دو سالگی - سه سالگی و ... عزیز دلم ، پسرم ، فرزند رویایی من که به وقوع پیوستی ، اومدی و در دامن من قرار گرفتی ، فرشته زمینی من ، می خوام بدونی که تو بزرگترین عیدی ما ، خوشحالی ما و زیباترین اتفاق زندگی ما تا روزی که زنده هستیم ، هستی می نویسم تا بدونی هر سالی که بزرگتر می شی برای ما لذت دو چندانی رو به ارمغان میاری و ما همه شادیهای زندگیمون رو مدیون قدمهای ناز و کوچک تو و صدای خنده های زیبای تو ...
8 آذر 1391

زندگی چیست ؟

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این ح...
7 آذر 1391
1